۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

معرکه جنگ آقا و ملیجکش (طنز)



این یکی، ولی فقیه است و جانشینِ امام غایب و بگفته ی مصباح یزدی: مخالفت با فهم و درک این وجود نازنین، مخالفت با الله و شرک  و ارتداد محسوب می شود و بقول آیت الله صدیقی درافتادن با این شاخ می تواند زن را بشوهرش حرام کند. واز همه مهمتر بگفته ی آقای سعیدی این همانی است که «یاعلی» گویان از سوراخ سر درآورده است!
قانون اساسی، همانگونه که جبرئیلِ امین، حکمِ  الله  را برپیامبرش عرضه می داشت، اختیارات تا م و تمامی را به این وجود نازنین اعطا کرده و تمامی ی اهرم های قدرت چه معنوی و الهی و چه از نوعِ بشری اش  به شخصّ شخیصّ ایشان تفویض کرده است. 
چنین موجود عظیم و عزیزی که ولایتی مطلقه را هم  یدک می کشد، می تواند و باید هم در همه جا و همه کس و همه ی اوقات، میخِ «حکمِ حکومتی» فروکوفته ، فرمان قتل و یورش خیابانی، باطل کردن و زیر پاگذاشتنِ حق و حقوق چندین  ده میلیونی و حتا دوریِ اندیشه ی  آن یکی و نزدیکیِ فهم و درکِ این یکی را با خود ، بعنوان منشورِ حکمرانی اش به ملتی اماله کند.  

با این همه اما انگار این پارادوکسِ شیطانی در بروزِ تناقض سرِ ایستادن ندارد و هر از چندی به باز تولید بحران می پردازد.
بیچاره ملتی که گرفتار این ملقمه ی هر دمبیل شده است . 













این یکی گفت:


من که در مسندِ جمارانم
در تن و جسمِ اُمتم جانم
خود بنی عّمِ مهدیِ موعود
سیّدم، سیّدِ خراسانم

این ملیجک چرا شده عاصی؟
این اواخر نکرده رقاصی!
چون که رودار گشته آن بهتر
که  فرستمش  بهرِ  غواصی!














آن یکی گفت:

من شعیب ابن صالحِ دینم
گرچه ریشو و زبر و چرکینم
سنبه پر زور گر زند، رهبر
بر سرِ آن  مناره  می رینم

من و اسفندکم مگر کشکیم
یا چو بادی به اشکم مشکیم
زور گیریم و زورگوی و قدیر
از همین روی مایه ی رشکیم
















این یکی گفت:

تو چرا با اجنه در جنگی
تیز و برّاق مثلِ خرچنگی؟
گر که یاری من نباشد، هین !
کمتر از استر و خر لنگی

جَنَتی، جِنتی است ای ابله !
شیخکی پاپتی است؟ ای ابله
مایه ی خنده و مزاحِ ما
دلقکِ ملتی است ای ابله!

حیدرِ مصلحی، امینِ من است
کهنه جاسوسِ راستینِ من است
مَثَلِ تو  ملیجکِ ملعون
مَثَلِ مار و آستینِ من است

آ سید علی و حاج محمود

روزگارِ غریبی است!
آنانی که یک روح در دو بدن بودند و اندیشه و افکارشان بشدت بهم نزدیک و درپیچیده بود و تا بدانجا کون یکی تنبان یکی بودند که بریش میلیونها «دلخوش کرده ی مضحکه ی انتخابات فرمایشی»، قاه قاه میخندیدند، امروز بهم در افتاده و با سبعیتی باور نکردنی بیکدیگر چنگ و دندن نشان می دهند.
آن که در جایگاه خدا نشسته و رای های فریبخوردگان را به پشیزی نانگاشت و  نمی انگارد، با احساس خطری نزدیک به «حول و ولا» افتاده تا مبادا از جانب این جانور که مردم را خس و خاشاک می خواند، بر حاشیه قبای قدرتش گردِ ملالی بنشیند.
این فروزه ی فریبکاری و فریبکاران است که بیکدیگر بدیده ی شک و تردید بنگرند و بهنگام و نابهنگام بجان هم در افتاده و به تصفیه حسابی - گاه جانانه و خونین- بنشینند. 



چون فرفره بر شصت ولی چرخیدی
بوزینه صفت بسازِ او رقصیدی
انصار بحیرتند کاینگونه چرا
یاغی شدی و به ریشِ آقا ریدی!؟

ای آخ! ببین معرکه بر پا کردی
بیخواب دو چشمِ مردِ ملا کردی
چون خرمگسی  سمج به تنبان نظام
صد ولوله درخشتکِ آقا کردی!

تو ملیجکِ حضرتِ آقا بودی
ابریقِ خلای شیخ و ملا بودی
چون شد که بیکباره قیامت کردی
قد راست نمودی تو که دولا بودی؟!

این رسمِ وفا نیست که پیمان شکنی
نان و نمک ار خوری نمکدان شکنی
دانی که ز سر هاله ی نورت بپرد
گر عهدِ زعیمِ  پشم پالان شکنی!

این سیدِ نا بود که بالات کشید
از چاله در آورد و به اینجات کشید
دستان نوازشگرخود بی پروا
هم بر تو و هر جائر و هر لات کشید

تو مظهرِ تابِ پاچه خواری بودی
شومینه مگو! عینِ بخاری بودی
در چرت و چرندگویی و مدح و ثنا
برتر ز حمیدِ سبزواری بودی

۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

اسلام و دمکراسی




ده سال پیش برادر کاظم انبارلویی، سردبیر محترم آن روزگار رسالت،نوشت:
اسلام و دمکراسی با هم منافات دارد و بزور می خواهند لباس دمکراسی تن اسلام کنند!
چرا  که دمکراسی یک ترفند غربی است ...


گل گفتی ای مرد خدا! این چه عناد است؟
بر کلۀ ما این کله، از بیخ گشاد است

تنبانِ دمکراسی و اسلام؟ چه حرفی ست؟!
این تخمِ ملقلق به دهان ها که نهادست؟

«سوسیال دمکراسی» و ما؟! مجمع ضدین
خود امرِ محالیست، در آن جا که تضاد است

«گیلانیِ» گل گفت که در مذهبِ مختار
سوزاندنِ کفار، ز ارکانِ جهاد است

آزادی و انصاف ز ما چشم مدارید
هرگز ندهد سود دکانی که کساد است

«حقِ بشری» چیست؟ بجز بدعتِ کفار
تعزیر و تعرض، نه ستم، تالیِ داد است

آزادیِ اندیشه؟ عجب فعلِ قبیحی ست
این سندۀ ماسیده ز کون که فتادست؟

آقای «ره» آن ماه نشین، گفت؛ دوصد بار
:«از آنِ خره پول و پله»، عینِ فساد است

بیخود ز پیِ حقِ زنانید، «ولاکن»
در مذهبّ ما حقِ زنان زوزۀ باد است *

از «امر به معروف» اطاعت بتراود
از «نهی ز منکر» خفه باشید مراد است1

حق، حقِ «خودی» هاست، بگویید بفریاد
خمپاره بگورِ پدرِ «غیر خودی» باد!


18 شهریور 1380

* البته ایشان فرمودند: زوزۀ باده!

برگردان

دوست و یا دشمن گرامی!

سپاس از آمدنت. چنانچه مایل باشی، خوشحال خواهم شد که باز هم بدیدارم بیایی. نشانی ام را در پیِ این نوشته خواهم نوشت تا در صورت تمایل در جای مناسبی نوشته و بخاطر بسپاری:
dughodushab.blogspot.com